اهداف
هدف از انتخاب و ارائه این مقاله قفل شکنی اذهان انسان بوده تا بتوانند نگرش بازتری به پیرامون داشته ؛کهنه ها رو دور ریخته دریچه دل را باز گذاشته ؛ نور به دلهاشان بتابد ؛ بهتر ببینند و گامی در رستگاری انسان باشد.
چکیده
همه ما فکر میکنیم که ماده و انرژی دو رکن اساسی هر چیزی است…
در حالیکه هر چیزی که موجود است اطلاعاتی بر آن حاکم است که آگاهی نام دارد و نام دیگرش شعور.
شعور حاکم بر جسم
شعور حاکم بر هستی و هر آنچه که هست
هر چیزی که وجود دارد هوشمندانه وجود دارد .
مقدمه
در این مقاله سعی بر اثبات شعور ویا همان آگاهی و اطلاعات حاکم بر هستی می باشد
همچنین نوع نگرش به هستی از منظری دیگر بررسی میشود
بحث و تحلیل
انسان در جهان دو قطبی آفریده شده است جهانی که میشناسد جهان تضاد است در پس هر چیزی ضد آن موجود است
که آن را متضاد مینامیم.
بواقع اگر تضاد را منهای دوگانی کنیم چیزی باقی نخواهد ماند
و اگر تضاد حذف شود همه چیز حذف میشود و این شامل کمال نیز می شود
و کمال منهای آزادی عمل نتیجتا حذف اختیار را در بر دارد
و این غیر ممکن است
کمال منهای انگیزه بی معناست
انگیزه منهای اشتیاق بی معناست
کمال منهای پله عشق بی معناست
کمال منهای ضد کمال بی معناست : کمال منهای شیطان بی معناست
در نتیجه فلسفه خلقت که میپرسند چرا شیطان و چرا اختیار این است جوابیه ای کوتاه که نیاز به بحث بیشتری دارد
کمال منهای عدالت بی معناست
عدالت منهای برابری بی معناست ؛ باید یک برابری در اجزا هستی وجود داشته باشد
خدایی که معمولا انسان می شناسد و می گویند عادل است اما در عمل از خواسته ها وحرفهای تا عادلانه سخن می گویندتا به نفعشان پارتی بازی شود
کمال منهای فنا ناپذیری بی معنا ست
یک اصل وجود دارد ؛ که ناظر باید فنا ناپذیر باشد ؛ که در نتیجه آن نقش انسان درست باشد
ناظر همان راننده است که مرکب را می راند
نفحت من روحی : او بخشی از وجود ماست
آنی که مرکب را میراند فنا ناپذیر است و انسان به این درک مطلب میرسد که مرکب عوض میکند ؛ مرگی وجود نداشته بلکه از مرکبی به مرکب دیگر نقل مکان خواهد کرد ؛ مرکب باید عوض شود تا ایجاد بی نیازی کند
اگر ناظر فنا پذیر باشد کمال معنی نخواهد داد ؛ کمال به ناظر فنا ناپذیر نیاز دارد
هیچ سلولی نمرده و همه چیز زنده و گواه عالم است
کمال منهای حرکت بی معناست ؛ همانطور که از اسمش مشخص است به معنی متحرک است
حرکت منهای هوشمندی بی معناست
در نتیجه هر حرکتی باید هوشی بر آن سوار باشد
هوشمندی سوار بر هر آنچه که هست بواقع دانش اطلاعات آگاهی و هوش حاکم بر هستی و هر آنچه که هست
هوشمندی بدون منبع نمی تواند وجود داشته باشد
هوشمندی منهای خدا بی معناست
کمال منهای خدا بی معنا ست
انسان منهای خدا بی معنا ست
اگر انسان نبود اسما الهی چه و کجا بودند :
اسماء برای انسانی که اینجا روی زمین است معنا دارد ؛ نام ها را انسان نهاد ؛ زیرا آن نامها را رشد می دانست و به سوی این نام ها در حرکت است . در حرکت به سوی این مرتبت ها بنام کمال
و از احادیث است : گنجی بودم خواستم آشکار شوم شما را آفریدم
آنگاه که دید وحدت بین باشد این معنی آشکار میشود:
تویی از روی ذات آیینه شاه/شه از روی صفات آیه توست /عطار
کمال چیست؟
انسان مابین عدم و وجود قرار دارد
یکی از تعاریف عرفان حرکت از ظاهر به باطن است
همه انسانها با چشم ظاهر بین به دنیا آمده اند
چشم ظاهر بین یعنی شرک؛ انسان در شرک به دنیا می آید و قرار است با چشم باطن بین از دنیا برود
باید بداند و شناسد که است چه است و از کجا است
چشم ظاهر بین همان چشم واقعیت بین است و چشم باطن بین همان حقیقت بین
درعمل با دید و منظر چشم باطن بین هر جا را که نگرد وجه الله را خواهد دید و چشم ظاهر بین از این حسن برخوردار نیست
ای خانه پرستان چه پرستید گل و سنگ/آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند /مولانا
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم/به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت/نشان روی زیبای ته وینم /بابا طاهر
از این باطن بینی در گذشته به اشتباه عموم برداشتی نادرست داشته اند و آن خواندن باطن افراد است
درحالیکه چشم باطن بین هیچ گونه ربطی به درون افراد ندارد بلکه به معنی :
دیدن هر چیزی را سه چیز است :
آن چیز ؛ عدم و وجه الله
این معنی کمال ست .
ارتقا دید ناظر در زمانی اتفاق می افتد که از دنیای ظاهربینی به دنیای باطن بینی حرکت کند
حرکت از شرک به سمت کمال .
جز خیالی چشم تو هرگز نبیند از جهان/از خیال جمله بگذر تا جهان آید پدید/حافظ
زمان در این مورد تاثیرش از آن جهت است که بواقع در کمتر از ثانیه ای ارتقاء دید حاصل شود امکان پذیر است
در یک نظر می توان یک چشم ظاهر بین تبدیل به چشم باطن بین شود
ثانیه هایی که در آن زمان پرده ای از چشم انسان کنار رود کمال ایجاد شده است
هیچ وقت را دیر نیست حتی به هنگام وداع/هیچ راهی دیر نیست حتی به هنگام گناه
می توان چشمی به دنیا باز کرد/ می توان نوری به دلها باز کرد
می توان جانی ز جانش ساز کرد / می توان دل لحظه ای آباد کرد
انسان می تواند در کثری از ثاینه که همان نظر است آگاه شده و در کمال چشم از جهان فرو بگذارد
بدین معنی که با چشم باطن بین از دنیا رفته و مرکب عوض کند به سوی بی نیازی حرکت کند
آخرین صورت وضعیت مهم است ؛ در آن هنگام آگاه شده ؛ به کمال رسیده ؛ سیئات تبدیل به حسنات شده و بسوی رستگاری برود
انسان بدون معنا با وجود نعمات ؛ ثروت و داشته ها کماکان احساس رضایت کافی خوشبختی و آرامش نخواهد داشت
که اگر احساس رضایت را داشته باشد هرگز به دنبال کمال و ارتقاء آگاهی نخواهد شتافت
اگر عالم کثرت موجبات آرامش در انسان را می داشت هرگز دنبال کمال و ارتقا نمی تاخت
کیفیت طلبی جزء نرم افزارهای وجودی انسان می باشد که در انسان تعبیه شده است
انسان در مسیر کثرت که متقابل وحدت است به بن بست خواهد رسید
انسان فطرتا به دنبال معناست حتی اگر اسم آن را نداند
آرامش را در عالم وحدت پیدا خواهد شد ؛ آنگاه که هیچ چیزی را در هستی از خود جدا ندیده و خود را جزعی از تک تک هر آنچه که هست میداند و می بیند ؛ که به درک است
همه عالم از اوست ما هم ز اوییم/همه زان وحدت است جان از چه کاهیم
در آنجا :
کینه ها کوتاه است/ دیده ها بینا است / آسمان هم آبی/ خود ز ما پیدا نیست
چشمه دل روشن/ جانِ دل آن کوسن / زندگی مشکانی /مکتب است انسانی ..
در ده بالا دست چینه ها کوتاه است/مردمش میدانند که شقایق چه گلی ست/سهراب سپهری
نتیجه گیری:
همه آنچه امروز فیزیک نام دارد در گذشته متافیزیک بوده است
هر چیزی که تکرار پذیر باشد علم است
انسان اکسیژن را نمی بیند اما آن را نفس میکشد
آیا میتواند منکر آن شود ؟!
هر چیزی که در هستی وجود دارد شعوری بر آن حاکم است و این جزء لاینفک آن میباشد.
بطور مثال در گذشته فردی از هاله های اطراف انسان سخن میگفت به او خندیده او را تمسخر میکردند و امروز علم هومیوپاتی بر آن استوار است
و یا زمانی که پاستور سخن از اثبات میکرو ارگانیسمها نمود او را نیز مورد آزار و اذیت و انکار قرار دادند و بعد..
و همچنین داروین که کشیشی معتقد بود کاشف دو قانون بنامهای :
“اصل انتخاب اصلح و اصل تنوع انواع”
بر این معتقد بود که اینها آجرهای خلقت هستند
عدهای بر او تاختند و نام ننگ فردی تحصیل کرده که ازین بحث تعبیر اشتباه داشت و گوش به گوش چرخید بر تاریخ ماند
(حتی امروزه همچنان عده ای هنوز متاثر از آن تعبیر اشتباه بر این باورند که انسان از نسل میمون است در حالیکه آن قانون اصل تنوع انواع مربوط به نژادهای گوناگون موجودات است)
و در ادامه؛ تاریخ فوت داروین و تولد مندل و کشف قوانین وراثت و بعد قانون جهش.. که کلید حل معما بود.
کتاب مقدس هستی همان تجربه های پیشین و گذشتگان است که انسان باید از آن بهره برده و بنا را براین گذارد که اشتباهات آنان را تکرار نکند
همانطور که مرور کردیم همیشه بعد از کشف قوانین حاکم بر هستی عده ای با ممانعت و تکذیب روبرو شده اند و موجبات انحراف بشر را فراهم ساخته اند ازین رو نام ننگ آنان در تاریخ ثبت و ضبط گشته است.
بشر امروز موردی را تایید و ثبت نموده ؛ نام علم بر او نهاده و فردا همان مورد را با علمی دیگر تکذیب و رد مینماید
علم هرگز نخواهد توانست به تمامی حقایق هستی دست پیدا کند ؛ انسان همواره با خودخواهی و جاه طلبی کوشیده تا خود را به اثبات رساند ؛ خالق را حذف نموده و ادعای خالقی کند؛ غافل از اینکه او خود یک مخلوق است و این بزودی بر انسان آشکار خواهد شد
آن زمان که در ماند و متوجه شود همیشه نیروی برتر و غالبی وجود دارد که این چرخه را پایان ناپذیر میکند
به امید روزی که بشر خود را بیشتر شناخته و به علت و چگونگی وجود خود پی ببرد
ساده اندیشی میتواند راه دلها را گشوده و حقیقت را آشکار سازد
به امید رشد و آگاهی و رسیدن به کمال برای همه انسانها فارغ از جنسیت ملیت و مذهب .