برای دسترسی به صفحه شاعر اینجا کلیک کنید
زیبایی و راز ماه
ماه زیبایی اش را از خورشید می گیرد با نور خورشید است که ماه روشن و نمایان می شود به تمثیل انسان ماه و خداوند به منزله ی خورشید است ماه شب چهارده باشیم رحمانیت الهی را خالصانه انعکاس دهیم
او که بر ما می تابد هر چه داریم از اوست و ما از اوییم و در نهایت وصال جان ما نمایان می شود و این فراق پایان می یابد به راه آگاهی علاقه نشان داده تا جواب اشتیاقمان بصورت درک بر دلمان ریخته شود آگاهی باعث آرامش و زندگی هدفمند می شود و نتیجتا فریب دنیا و ظواهر را نخواهیم خورد و در جهت انفاق ادراک بدست آمده می کوشیم
برای دستیابی به وب سایت شاعر اینجا کلیک کنید
خواندن این مثنوی میتونه کمک به درک بهتر مبحث کند
راز ماه و خورشید
این جهان جان است دنیا می کده //
ما همان غواص و دنیا بر کده //
این جهان راه است و جانها را ندا //
آن به بیداری دل جان ناخودا
این جهان راه است و ما جان انتظار
آن ز آگاهی به ما شد چشمه راز
دل ز جان و راه جان و تکیه گاه
تکیه کن بر جان که راند آن دغا
او ز رحمت می رساند بر الست
اتصال جان به جانان بسته است
زان به ما بیداری است از آن سرشت
زان که بر بیداری است آن سرنوشت
ما ز خود غافل شدیم در بند راه
او به پیمان شد بر این چاره ی راه
ما همان آزاده ی پیوند راه
زان که آزاده زداید بند راه
دام سخت است مگر جان طلبد
لطف و الطاف خدا ره شود و جان ببرد
اتصال جان اعوذ و اصل و کل
آنکه او اصل است و ما را سوی کل
تکیه کن بر حامی ات کان ناجی است
آنکه جان خواند که جان را کافی است
اتحاد جان به دل از بیم راه
این نبرد است فن او در بیشه راه
آنکه بر جان دل سپرد راهش به رست
آنکه راهش دید بر دنیا نشست
آن به نام حق مشو پیکار حق
زانکه این آهنگ نرم بر ظاهر است
ابن ملجم هم به نام جان و حق
زانچه بشکافید فرقش را چه حق
او ندانست کین چه پیکاری ست سرد
می نماید رخ به هنگامی که سرد
او ندانست کین فریب است و نهیب
ما بدانیم کین فریب است و نهیب
درس بسیار است آن راز کتاب
این کتاب زندگی درس و حساب
کین بسی دارد پیام مستدام
بر تو بادا آگهی از این شتام
زندگی دارد برایت یک پیام
اتحاد است اتحاد این کتام
حاجت ما را به جانان می سرود
این چنین سرگشته بر دنیا چه سود
ما ز دریا ساحلیم آن دام چیست
ما ز خود آگاه و آن بی گاه چیست
زندگی در این میانه راز جان
تا ز آگاهی شناسیم راز آن
زندگی در این میانه راه جان
جان ما آگاهی است بر راه جان
بر تو بادا بر شفای منزلت
آن به پی بردن به راه مسئلت
ما ز جان آگاه و در راه خدا استاده ایم
ما ز جان آگاه و سر را بهر او آماده ایم
بر تو بادا آن به راه معرفت
مسئلت یابی ز راه مکتبت
آن شناخت خود ز آن دامی که بست
از درون خود برآمد دام سخت
ما ز خود غافل شدیم در راه پست
ما ندانستیم بر دنیا چه بست
ما ز خود آگاه راه استاده ایم
نی خزان آگاه ز جان استاده ایم
بر تو بادا آن به پیوند الست
آن به راهی که بر آن بگزیده ای در راه هست
ما همان کاری بخواهیم کرد بر جان و الست
که همین امروز کردیم در الست
انتخاب راه ما در این الست
آن بخوانیم راه ما بر آن الست
انتخابت جان و جانان یا که خود
آن خدایت هست یا خود را به خود
کثرت است بر انتخاب یا وحدت است
انتظار ما همان جان هست به رست
جان بداده از وطن از جان خود
تا بیابی جان خود نه آنکه خود
بر تو بادا دید باز و راز ماه
تا نگردی زین دغا بر کام چاه
بر تو بادا اتحاد روز خسب
از چه رو آمد مشیت را به شرب
بر تو بادا اتحاد جان الست
آن که آگاه است آن راهش به رست
بر تو بادا عاشقی در راه مست
تا بیابی جان خود در آن الست
بر تو بادا جان شناسی از نخست
تا شناسی راه جان را کان درست
