خوشا فعال کوی و روی مسجد //
خوشا آنی که داند راز مسجد //
ز جان دارد قراری راه معبد //
ز نامش کام دل دارد ز معبد
که این دنیا عجب سودایی دارد
ندارد دغدغه هر کس شناسد
که این دنیا عجب دردانه حاصل
که کس موقوف نیست جان را چه حاصل
ز تاکستان او یک جرعه از می
بنوش تا خوانی اش بر خود ز مسجد
که آن مسجد همان دلکده ماست
بدان جانم که این قبله همین جاست
هم ایجادی هم ایمانی که ممکن
که او یابی که از جانی که ممکن
به مسجد می روی بهر تظاهر
که مسجد را دل است قبله همین جاست
که آوازی که جان رازی که آغاز
که بر دل جان بداری جان دل راز
ز جانش زندگی را کرده ایم طی
ز نامش زندگی را برده ایم می
ز می بیدار گشتیم ما ز دوران
ز جانش جان بخواندیم بر هزاران
که تا آگه شود از زندگانی
بدان آسان شود آن زندگانی
که گر سختی سرایی سخت آید
که از سختی جهانت سخت شاید
در این دنیا که کس کس را نداند
بدانی راه دل اینجا چه آید
برو بر سوی کوی لایزالی
که آن اینجاست گر دل را شناسی
مشو غره که دنیا رنگ و دام است
مشو غافل که دنیا را سراب است
ز مسجد می گریزی از دل خود
شناس اول که مسجد را کدام است
که دل آینه ی عشق الهی ست
که گر آن را شناسیم خود ثنایی ست
بگو قبله بگو دل یا که مسجد
بخوان بر دل ز نامش نام مسجد
که این دنیا به دام است و فریب است
به رنگ سر مشو دامش نهیب است
گذاری کوته است از چرخ دوران
گذر کن ساده از دورش ز دوران
که گر انسان شناسد راه دل را
نماند زین دغا کامش ز جان است