تو چه دانی که چه شد بر دل ما //
چه بدیدیم ز تو جان طلبیدست به ما //
تو بگو این پیوند ز چه رو شد می؛ بند //
ز چه رو تنهایی شد جهان را با ما //
ز چه رو این تشنه شد به ما بر چشمه //
آن ز جان شد برما اشتیاق است بر ما
آنکه راه دل را جان گزیده بر دل
خود بسازد دل را و رساند برما
تو مکن این شکوه که چه شد این تشنه
که رسیدیم برهم لب چشمه از ما
دل ز جان آگاه ست دل ما بر پیوند
تو ببین این قصه ز چه شد دل بر ما
دل ما جان آگاه دل ما زان بیدار
دل زجان ست آگاه دل ز جانست بر ما
قصه ها کوتاه نیست دل ما جان پیوست
جان به ما از جان ست جان به دل شد بر ما
تو ببین دل از جان که بدادست پیوند
دل عاشق را پند نبرد جان بر ما
دل ما را روزی تو بدست آوردی
دل ما شد عاشق تو ببین جان بر ما
دل ما را از جان عاشقی را از جان
کس نبرده جز انس؛جان دل را بر ما
بار این عشق او بر دل انسان است
جان او جان ما این ز پیمان بر ما
عشق ما از آن جان زانکه جان ست عاشق
دل ما را از جان جان دل را برما
بار این؛ به پیوند دل ما را پیوست
دل ز جان؛ جان بر دل داده آن را بر ما
شده دل دریایی دل زجان آماده ست
دل ز جان آسوده زانکه جان را برما
جانم ای جانم یار خفته ای یا بیدار
جانم آن دل بیدار دل زجان ست بر ما
می رسد آزاده یار ما از جاده
دل او را آگاه او به دل جان با ما
او گشاده دل را جان دل را آگاه
او ز دل آماده خوانده دل را بر ما
جان ما با جانش شده بر هم پیوند
او ز جانش آگاه قصه اش را با ما