جان ما سوی وصال و ما ز جان سوی وصال //
جان خود خوانیم ز می تا جان بیابیم بر وصال //
ما ز جان آگاه راهیم زان به راه در میکده //
می رویم تا جان شناسیم جان خود در میکده
جان به آگاهی رساند جان ز جان
جان همان جانی که خواند جان ز جان
جان ما راهی جان است بر الست
جان ما جان خواهد از جانش به رست
من کیم دنیا ز چیست ما را ز چیست
من خدا تو جان خدا ما به خود آ
جان ما جان را به ما خوانده ز جان
او بداده جان خود را جان ما جان را بخوان
ما ز او جان می شویم ما کیستیم
ما ز علت جان ز او هرگز جدا ما نیستیم
جان بخوانده هان بدان جانت ز کیست
زانکه جان را بر می است جان را که چیست
دل ما خواهد که جان تازد زجان تا غرق جان
دل ما خواهد که جانش را بیابد غرق جان
ز دنیا می رهاند دل شب و روز
که تا جان یابد از جانش به آن روز
ز دلتنگی گذارد روی بر روی
که با وجهش شود راهی به آن سوی
زجانش دل بخواند جان که بر جای
که تا جان جان بیابد جان که بر جای