سرشتم آمد و گفتا که دل جای //
بگفتا از چه رو خوانی سر از جای //
تو از دنیای جانی نی ز اوهام //
مرو بر کام سر جان است بر جای
بگفتا بر سر دنیا مشو حزن
که این دنیا را ز جان است جان بر جای
بیا و اهل دل باش و میاندیش
که این در را گذرگاهی چه بر جای
مباش دل خالی از جان دل به او بند
که این درگه ز جان بر ماست بر جای
مباش تو در پی افراد سر باز
که دل جانی که جانست جان بر جای
مکن بر دل جدایی آن بنا نیست
که کشتی را به ساحل جان دهد جای
تو را از جان جهانی و امانی
که او باشد که جان بر دل که بر جای
تو را شوقی عظیم آید ز چشمه
که آید درک جان جان است بر جای