شعر شماره 107 // تصنیف ترانه // سرایت حس

مرا گفتی تو بر رست بلی هستم که ره بست  //
چرا چون لیلی ی سخت امان برد از تو بنشست  //

دلی دارم به مستی همچو قمری  //
ندارد غصه از کس  سر به آن دست

که گر دل را ندانی یا نخوانی
بگوید دل بفرما  جان به ما بست

ندارد دل فریبی زان حکایت
حکایت را که جان بر جان ما بست

چو خواهی دل نخوابد آن ز دوران
شو آن راهی که جان یابی سرایت

اگر دل را وفا یابی به پیوند
شود بر جان تو  جانش سرایت

که گر دل را بخوانی بر حکایت
دلت را جان شود جانت به آن رست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تماس بگیرید!

5041721059320375

درصورت تمایل برای حمایت و استفاده کاری و قانونی از اشعار، لطفا بعد از هماهنگی با شاعر (Elahemouten@) خرید کنید.

سفارش شعر

برای سفارش انواع شعر به صورت اختصاصی و همکاری لطفا فرم زیر را پر کنید!