برای خواندن شعرهای بیشتر اینجا کلیک کنید
به دل آگاه شو بر جویباران //
دمی با ما نشین در بزم یاران //
ز غم آزاد شو راهی به جانان //
دمی با ما شو از جان می گساران
ز می آگاه شو راه دلت بین
بریز جام می از دل بر هزاران
بخوان پیوند جان لایزالی
که دنیا را چه دارد بر سواران
ز تاکستان او یک جرعه از می
بده از جان به دل آن سر به داران
ز جان پیوند جان آن ساقی دل
بریز رحمت ز الطافتش به یاران
ز جان آگه شد آن بر دل ببخشای
که این جان را به از صد آن حصاران
به مستوران دل سنگ یمانی
بخوان پیوند جان بر جان هزاران
که تا آگه شود از راز هستی
که از جانان بخواند بر هزاران
به ما ده آن نشان راه جان را
که تا خوانیم پیوندش به جانان
به ما آگاهی از دنیا و رازش
بخوان بر ما ز آگاهی جانان
ز علم خود به ما بر توشه ای ده
چو ابری بارشی بر خشک سالان
شود چشم دلی از چشمه ی رود
شود آگاه دل آن بر هزاران
به ما مستان راه لا یزالی
بده بر ما به کام از جان به جانان
بده پیمانه ای در لا زمانی
خود آن پیمانه ای آن جان که جانان
که جان ما و جان ما که جان ما
که جمله جان شود جان آن که جانان