شعر شماره 209 // تصنیف ترانه // سفر راهی به پرواز

سفر راهی به آزادی  //
سفر آمد که شد بازی  //

که رازی بر دل از جان شد  //
که جان یابی که جان خوانی  //

نمیشه از سفر ترسید  //
و فکر راه فردا بود

نمیشه از پریدن گفت
ولی ترس پریدن داشت

نمیشه از جدایی خواند
ولی ترس ز تنهایی

نمیشه آسمان را دید
ولی ترس ز پروازی

نمیشه از کم و غم گفت
ولی فکر به پروازی

نمیشه جان به دل پیدا
نمیشه جان ز تنهایی

که در دلها بجو جانت
که جان بر دل که عشق جاری

نمیشه  گر نخوانی جان
که از جانی که جانی تو

و میشه زانکه جان پیدا
که میشه زانکه آن جانی

که جانی تو ز جانانی
جهان در تو  تو در آنی

برآید تا میان خلق
روی تا جان شوی بر خلق

ز خامی و ز تنهایی
چگونه پی بری بر جان

که هر انسان ز تنهایی
بود دردی به دل رازی

که ما هستیم ز جان هستیم
که ما از هم که پیوستیم

ز او پیوست بر رستیم
که او عاشق که ما مستیم

همین کافی برای ما
که جان داریم و جان خوانیم

که جز او و وفای او
نخواهیم ما که جان بستیم

نخواهیم از بشر راهی
که آن راهی به بی راهی

که دانستیم و پر بستیم
که دانستیم که جان هستیم

که دانستیم که این انسان
نشاید این که این امکان

که دانستیم که دانستیم
ز آگاهی که ما مستیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تماس بگیرید!

5041721059320375

درصورت تمایل برای حمایت و استفاده کاری و قانونی از اشعار، لطفا بعد از هماهنگی با شاعر (Elahemouten@) خرید کنید.

سفارش شعر

برای سفارش انواع شعر به صورت اختصاصی و همکاری لطفا فرم زیر را پر کنید!