شعر ‘ قطرهای از وجود ‘ جستجوی عمیق در لحظات ساده زندگی را بازگو میکند؛ جایی که شاعر از طریق تصاویر طبیعت به پیوند با هستی و رهایی از دنیای مادی دست مییابد,شعر قطره ای از وجود داستان تحول درونی از جستوجوی لذتهای دنیوی به سمت آگاهی و عشق الهی است. این سفر از رهایی از محدودیتهای درونی به سوی حقیقت و خودشناسی میرود، جایی که در نهایت در نور حضور الهی آرامش و روشنایی مییابید.
قطره ای از وجود /
میخواستم از دنیا بگیرم یک دمی
از شب مو, گل بچینم, شبنمی
بشنوم آوازِ رویی از خیال یک صدا
در دلِ گلبرگها، رازی ز وصل آشنا
سفره ای در سایهی یک لحظه بزم
غرق دل در عطر شب، آرام و گرم
با دلم حرفی بزن، از رودِ پاک
بشکن این دیوارِ سرد و آن حباب
در دل نی، نغمهی خاموش زنگ
همسفر با بوی شب، آغوش برگ
لحظهای بی شام، بیرنگ از حصار
مینشیند بر دلم, آوای زنگی از نقار
که رها شو، قطرهای باش از وجود
تا بیابی خویش را از جان به جود
برگبرگِ لحظهها را بر سرود
با شهودی که شعارش رنگ رود
آسمان در چشم دل آینه وار
هر چه میبیند حقیقت، آن قرار
ردّ پای خویش را گم کرده بود
در غبار دل, عنادش در هبوط
لیک در عمقِ وجودش پی به جود
می تپیدش نور عودش از سجود
ساز گشتم بر دل و حس حضور
با دلی پُر شور، روشن از سرور
هر چه هستم، قطرهای در موج او
رشته ای از چشمه ی پیمان او
لیک اکنون، در سرود این سفر
گشته از خاکم, بر راه نظر
مینشینم باز، در آغوشِ شعر
باز می گیرم دلی بر عشق بکر
میچکد آرام، در اندیشههایم بی غبار
همنوا با روحِ هستی،فارغ از هر پرده دار
می نشینم بر لب جویی و از حس نگار
می سرایم از دل و رنگ بهار
می گشایم دل به نور و شمه اش
تا بیابم لحظه ای سور از دمش
من همان دلداده ی دنیای عشق
که نخواند جلوه ی دنیا به زشت
من همان دلداده ی جان در بهشت
که ندارد شکوه ای, دنیا به چشت