از ظن مبر ملالت خاطر از من زود //
که بی تو نمیروم به هیچ سری بهبود //
زمانه نداد امانِ بتان سنگدل //
که همچنان برود دل ما راه قیود
مرا به تند مسلکی نیست از راه
که راهیست عظیم از چشمه به سود
تو باعث فخر و آبادی از کرمش
که از تو است دل غزل از عود و شهود
روز اول چه شد آن را قدمش
که به تقصیر شد از قافله جا مانده عنود
دل پیاله بجوید ز طغرایی
که جان بنوشد و جان نیوش از رود
ز جان سرای دل از دوست صنمی
که جان شود و جان ما را سزاست که سود
دل ز جان بر دلش از جان قدمی
که دل ولوله از رود ز جان چلچله بود
دل چو جانش بگرفت در بر خویش
جان به دل جاری و جان یکدله بود
زمانه ز جان داد قلبی از کوسن
که هیچ مهندس نتوان دلی محیا بود
نداد یوسف مصری به هیچ باب سزا
چرا که ز سنگدلی دلی ز صحرا بود