آن یار کزو خانه ز عشقش سپری بود //
آیا چه خطا دید که از دیده جدا بود //
مارا نبوَد در پی مهجوری و دوری //
من را هدف از سرکشی عشق، جلا بود //
مرغان هوا را نبرد راه به منزل //
در رهگذری کیست که او دانه خدا بود //
مارا ز هواداری آن مرغ سحرخیز
بر دیده ز ما و زغمِ دار رها بود
ما را قفس یار ز دل این بود حاصل
کز دیده و دل در گذر از تیرِ بلا بود
مرغی که هوایی شود از عشق به دوران
ار ما نبوَد ریشه، که ازقلب جدا بود
سلطان، خدای را که بر دیده چها بود
وان یار کزو عشق نهان بر دگران بود
زان بیخبر از عشق که از بسته رها بود
سلطان دغا در پی ما بید روان بود
من را نبود دغدغه از جور که نادم
بیش از تو از این دور ز اوضاع نگران بود