چه شکرانه شویم جان را وصالش
که دل جان می طلب دل را فدایش
که دل جان را کفایت جان به دل جان
که جز جان را نیابی جان که جانان
که دنیا را سرابی بس فریب است
نشاید ما که گر افتد مهیب است
عجب سخت است درس زندگانی
که دل خون می خورد تا زان بیابی
چه راهی می شود راهی که مستان
که مستان رهرویی دارد که بستان
که درویشی که خرسندی در او بست
که دل ساده رهی بر سوی او بست
دلا در عاشقی با جان امان شو
که جان بر دل به از صد گنج قارون
که محزونی نیارزد برحذر کن
بشو با جان و دنیا را گذر کن
که دنیا دام راه و شکوه بسیار
مشو با آنکه کثرت را ز کردار
مشو با آن که خودبین و کنایه است
مرو با آنکه جان ناید که خام است
ز او جانی طلب جانش طلب کن
ولیکن سر مباز و جان نگه کن
ز دنیا راه نیکی پیشه گردان
مشو بر دام او خامی بگردان
مشو غره که دنیا را فریب است
مشو با آنکه راه کج نصیب است
هر آنکس راه کج را انتخاب است
چرا ناید که خامی انتخاب است
که آسان را که آسان می نماید
مشو با آن که سختی می گشاید
برو با جان و جانت را طلب کن
همان که جان شناسد جان طلب کن
که گر ره را نیابی سر بر آید
شوی بر سر پشیمانی سر آید
که اینجا عقل باید انتخابت
که تا جان آیدت بر انتخابت
که دنیا را سر ظلمت چه آید
که گر ظاهر شتابی دامت آید
که دنیا را گذر بر انتخاب است
مشو دامش که جان یابی که راهت
مشو دامش که انسان بر خیال است
که جز جان را نیابی بر وصال است
جهانی شو که جانی شو که جانی
که جان دریاب و با جان شو جهانی
مرو بر فکر و دام خام دنیا
که جز خود را نبیند او ز دنیا
بشو عاشق بشو عاشق که جانی
که جان را یابی و بر جان امانی
که این دنیا دل است دل را نه انکار
که از خود بگذری جان را به ابرار
که تا خود را نبینی جان نیابی
گذر کن منیت را کان بیابی
که جان یابی که جان یابی که جانت
که خالی کن دلت خانه خدایت
که تا خالی نگردانی دل از خود
چگونه خانه را خانه خدایت
خدایت را خدایت را که جان است
که دلخانه تکانی ده که جای است
که جان آید که جان آید که جان است
که تا جان را بیابی خانه جای است
که اوقاتت چگونه زان هدر شد
بجو اسرار دل جانت سرآید
که جان یابی که جان یابی که جان را
که جان از ما که جان ما که هر جا