تو ای رهگذر بی عار از خون //
مرو که آن گذر باشد همان خون //
تو که دیدی و کردی بر گذر چوون //
به تو هم آید از فعلی که آن خون
که این زنجیر باشد ما به هم وصل
که ناحق بستی آن ره را ز خود دست
که خون خواهی بود بر بیشه ی ما
خورد خونت چنان که خوردی از ما
بنام حق بریختی بیرق از خون
ندانی تو مگر از نان خوری خون
ز گفتار و به کردار و ز افسون
بگردد بر همان فعلی که بر خون
که این خون به نافرجام از دون
خورد خونت بنام آن که گردون
نشان از فقر آگاهی اکنون
کند خود را به قبر از ره که گردون
ز قبر بی نشان و جبر از خون
خوری بر خون خود از شست آن خون
که گر ره برده بودی بر دل خویش
به ره پی برده بودی مرد درویش
که این راه جنون پر ز افیون
خورد خونت ز کرده آن ز گردون
که این خاری همانی از تو باشد
که خود کردی به خود ناله چه باشد
که آگاهی ز چرخ و دور و گردون
بود سرمایه بر دل این همه دون
بکوش بر دل به آگاهی بر جان
که دنیا را نباشد بر وفا جان
اربعین را اربعین را از چه خون
این چرا نامد به تو آگه چه خون
آن بدانست یک پیام دارد بجو
آن پیام ره به ما راهش بجو
آن پیام جان به جنگ بر ظلم و خون
نه ظلام دل که آرد آن به خون
بر تو بادا آگهی از راز خون
نه که آن بیراهه بر راهی به خون