زمین است زمین است زمین //
امین باش امین باش امین //
امانت بداد سوی تو آن زمین //
بگفتا بنوش در یمین خوش زمین
نه اینکه بتازی زمین اینچنین
بخوانی خودت را چنین بر زمین
مزن تیشه بر ریشه ی این زمین
که گیرد تنت آه او این کمین
مزن تیشه بر ریش خود قدر بدان
نبینی دگر آن یمین چون زمین
قضا شد به تو راه دین در زمین
که تو راه دل را بیابی زمین
نه آنکه به خودخواهی اندر زمین
برانی به تخریب زین این زمین
بکردی خراب پایه زیستن
به نابودی خود شدی حویشتن
بکرد کام تو سیر اینجا یمین
نکردی تشکر که کردی به خین
براید ز تو آن خزان و حزین
که کردی ز دنیا خراب نعل و زین
تو مهمان او بودی اندر زمین
نگشتی ز پیمان وفا بر زمین
امانت ببردی و خوردی ز زین
ولیکن نکردی رعایت بهین
به تخریب و نابوی این زمین
بتاختی به خودخواهی از بهر کین
نبردی به فهم آنکه این خانه است
نیابی چو مثلش ز خاک و زمین
چنین شد که این کشتی و سرنشین
بشد جنگ انس و زمین در کمین
دگر او نخواهد بمانی به خویش
نخواهد که مهمان شده قهر کیش
برآمد که سازد زمینش که زین
که آن تعبیه شد در آن در زمین
بسازد ز نو بر زمین آن رمین
که تا جان شود آن زمین یمین
نبردی به راهت چنین در زمین
ز ویروس و بیماری آن درس زین
نکردی ترحم به جان و به زین
ز تو آید این جبر را آن حزین
بدینسان شود پر ز آب این زمین
که یابد مجال نفس این یمین
ز دریا و کشتی نوح جدید
برامد چنان تا که سازد زمین
برامد ز باران و ابر حجیم
که آن عصر یخ آمد از آن پدید
نیابی مجال خرد ای حزین
که کندی خودت گور خود در زمین
ازیرو بکوش آن به تعویق زین
که تا مهلتی یابی اندر زمین
نمانی ز گل لای گل در زمین
که این ره نجاتست کان کام زین
که این راه تکبیر علم و غرور
چنین میزند انس را بر زمین
که دانی شناسی که کیست
که خالق یکی و امان هم یکی ست