دلبر آمد جان ما با صد سرور //
گفت بر خیز و بیا با ما به سور //
سیر شو دانی که سیری را ز چیست //
دل ز سیری می سراید جان به خویش
سیر داند دل چرا جان می شود
نی بدنبال خران جان می شود
او ز سیری می خراماند ز جان
دل ز جان ره می شود از بهر جان
باغبان دل رساند چشمه رود
هرکه سیر است جان بخواند بر سرور
سیر راهی شیوه ی مستش ببود
زان ز سیری میر سیری می سجود
بی نقابی شیوه ی متشس ببود
شیوه مستی که دلها می سرود
میر ما سیر است این سیری ز چیست
جان ز پیمانه پر است سیری چه زیست
سیر خان و سیر چشم و سیر دل از آن سرشت
دل ز سیری می نماید رخ بهشت
سیر ورزی شیوه ی مستش ببود
چون ز سیری آگهی دستش ببود
سیر دل در لازمانی جلوه است
هدیه ی دل جان بخوانی راهی است
می نماید راه جان در آن الست
می شود او باخدا جان های مست
نی شود دنبال خلق خانی طلب
می دود سوی وصال جان و جانی می طلب
سیر ورزی شیوه ی مستش ببود
سیری اش در نیک خواهی می سرود
سیر پیر این پژنگ جان نوش
عاقبت دل جان بخواند بر سروش
سبز دل یا سیر چشم جان حاضرند
تا که جان را زان بخوانند اکبرند
پیش رو بر سفره ی پیر پژنگ
می رهاند دل ز دنیایی که رنگ
می نماید دل به آن سوی ترنگ
می گشاید دل به جان سوی پرند
با وفایی شیوه ی مستش ببود
زان ز مستی می شود دل را به سور
دل شناسی شیوه ی جانش نمود
زانکه جان بر دل بخواند هدیه بود
قصه ی پیر پژنگ سیر پوش
می نماید رخ به آنکه سبز گوش