چو دل آگاه شو بر کوهساران //
دمی با ما تو بنشین در حصاران //
زغم آزاد شو در بیشه زاران //
دمی با ما بشو با می گساران
ز می آگاه شو در جویباران
بریز جامی و آن ده بر سواران
بگو پیوند جان و لایزالی
که دنیا را چه نام است آن زوالی
ز تاکستان او یک جرعه از می
بده بر جان ما تا سر کنیم می
ز جان پیوند جان آن جان ساقی
بریز رحمت ز الطافت به جامی
ز جام آگه شد آن بر ما ببخشای
که این جام را به از صد جام خالی
به مستوران دل سنگ یمانی
بخوان پیوند خود در لازمانی
که تا آگه شود از راز هستی
از آن کیستی خود وز آن چه هستی
به ما ده آب نابی روی خوش را
که تا خوانیم پیوندی الهی
به ما آگاهی از می ده به جانها
به جان ما نظر کن جان ما ما
ز دانایی خود ما را ثمر ده
چو ابری بارشی بر کوهساران
بود چشم دلی این چشمه ی رود
تو را بر روی دل رویان نظر باد
ز ما مستان راه لا یزالی
بده دل را به کام جان جانی
بده پیمانه ای در لا زمانی
خود آن پیمانه ای آن راز جانی
جان ما و جان ما و جان ما
جمله می آید به ما جانان ما
دلستانی شیوه ی مستش ببود
می ستایم دل به بستانش سجود