شعر شماره 184 // خوب و بد از توست

زندگی بازی شطرنج است و دل  //
آن نماینده که شیطان است خجل  //

زندگی  آن است  آن  پیکارها  //
آن نبرد یک به یک  افکارها  //

او زماست  از ما  از درون  //
می نماید رخ  که دانی از درون

او ز توست  اینجا  از  وطن
می چشاند درس هایی  از ختم

او به ما خواند ز کام  چین و چند
تا برانی دل ز او  در کام  چند

انتخاب توست کان را  چون شود
از کدامین  راه خوانی  چون شود

این گناه توست  خود شد مشتری
از چه رو  آمد ز تو  آن مستدی

ور نه  او  پیغام  داد  از جنس تو
آن ز افکار و  کشش  از جنس تو

او  برآمد  تا کنی  اندیشه ای
تا بیازمونی خودت را ریشه ای

آن گناه  او  نباشد  کار اوست
او  ز پیمان  می نماید ؛ دام روست

تا تو دانی چون کنی این را کمین
انتخابت چیست آن است در کمین

دید خود بگشا و  جان  آزاد کن
جان ز ما  و  ما جهان  آزاد کن

ره بیاب  کینه مجوی  جانی بجوی
قصه ای  از بهر دل  جانی بجوی

آن مگو  تحمیل ما  شد مرتدی
چون که خود خواندی و شد زان مستدی

می توانستی  نخوانی کام  دام
چون بشد راهت که این دنیا به دام

گر بدانی و شناسی و نخوانی دام او
زین ره آگاه  پیدا می کند  دل راه او

پس بجو  آگاه راه او شوی
نی که نادان  طی کنی کاهل شوی

او ز آتش  می دهد  یک  نکته ای
جان شود مرحم ز جان هم نکنه ای

تو  در آن لحظه  چنان رامش شوی
که ندانسته  به آن  دامش  شوی

چون گذشت و  شد پگاه وقت بعد
می نماید رخ  به تو  آن جنس بد

یا پشیمان میشوی  از کرده کار
یا که خود آن دام دیگر می شوی در آن به کار

گر به تکرار افتدی در گام زشت
آن خودت هستی  همان شیطان انس

زین  پلیدی های  افکار و ز کشت
می رسانی خود به آن راهی ز خشت

تو بسازی  پیرهن  از  جنس گور
یا بسازی  پیرهن  از  جنس نور

بر تو بادا  آن  گشایش  راه دل
نی که  پیکارش  کنی  راه خجل

نکته ها  آید بدست  می پرست
هر که  دانسته رود  آن هست مست

مستی از چیست  از آگاهی ز دل
چون که خواهی تو  ز مستی زان ز دل

گر که بستی معرفت از جنس سخت
او هم آن تسلیم راهت  شد نشست

گر برانی و  شناسی  معرفت
انتخاب اصلحت  هست معرفت

گر ندانی و نخوانی  مست رست
انتخاب از خود برآید بر شکست

بر تو بادا  دل ز بیداری رهی
بر نتابد دل که از بد پیروی

زانکه دل جان را بخواند جان تو
تا بدانی آن جهان است جان تو

ممتحن از توست از بیرون  نتاخت
تا شناسی راه خود از راه سست

پس ز رویت قهر برگردان  که آن هم نام اوست
گفته هر آنچه که هست نامی ز اوست

اتحاد هستی از هر  نیک و  بد
اتحاد آن همان  شاه است و  بس

تا بخواند زین به گل  از آتشی
پخته گردد  زان همی از آتشی

پخته گردد انس در این راه سخت
آن به دانستن بود  جان مرحمش

گر رها سازی خود از خود جان مدد
می گشاید راه تو زان جان مدد

این ز آن  آزمودن است  از آن دغا
تا که خود بینی کدامی  زین دغا

گر که  دانی و بخوانی  اصلحت
زان  بدان  محکم بخوانی  وحدتت

راه تو  آسان  نمایان رهبرت
گر بدانی و شناسی اکبرت

خود بسازد  راه دل  بر تو عیان
تا که رانی سوی او  جان اکبر است

این  همان  آزادگی  از بهر دین
این همان  آزادگی جان است بهین

دین ما  آزادگی  آرام جان
دین ما  آئین  ما  جان را یکی

جان ما  و  جان  ما  آزادگی
جان ما  آن جان  راه و زندگی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تماس بگیرید!

5041721059320375

درصورت تمایل برای حمایت و استفاده کاری و قانونی از اشعار، لطفا بعد از هماهنگی با شاعر (Elahemouten@) خرید کنید.

سفارش شعر

برای سفارش انواع شعر به صورت اختصاصی و همکاری لطفا فرم زیر را پر کنید!