چو گل از پرده غفلت برون آ //
بخوان شعر عراقی نظم بسیار //
برو بر دام خود ای درس بسیار //
که عنقا را بلند است او ز افکار
برو بر کام خود فکر دگر کن
که عنقا را بباشد درس بسیار
برو دام دگر شو زان ز افکار
که عنقا را نشاید دام منقار
برو از جان ما ؛ ما را نه پندار
که آورده همان سازد به امرار
ز فطرت می گشاید رخ ز آن جان
بخواند او به دل خواند ز آن جان
ز کوی می فروشان یمانی
بسازد دلق دل آن را نشانی
به دل کوران دل سنگ خزانی
دعا خوانیم که جان خواند زمانی
بر آن باشد که یابی راه دل را
ز جان یابی حقیقت را ز آن جان
ز جان خوانی حقیقت را به آن دل
بجو جانِ دلت آن راز بسیار
ز دل کوران که نایند راه حق را
پناه دل برم زان کوی دلدار
که دل آگه شود در کوی دلدار
که دل را جان شود در کوی دلدار
بدین شعر تر شیرین جانی
عجب زان گر به دل جان را نخوانی
بدینسان رو به سوی لایزالی
که دنیا را جفا زین را زوالی
ز دل کوران کج جنس زمینی
پناه دل برم بر جان ز دینی
که این دنیا زوال است راه دانی
بخواند جانت ای جان لازمانی
که این دنیا سراب است زان به اعمال
نخواهد دل دگر دامی ز انظار
برو بر کام خود شو تو زیانکار
که اینجا جان نکاهد حق نه انکار
که این دنیای افسون و فسانه
ندارد جز به یک راهی نشانه
ز خود بگذر بیانداز جان میانه
ز انظار دل و جان در پیاله
بخوان شعر عراقی درس بسیار
بخوان جان را کلام سبز ابرار
ز ما مستان سبز دل سپرده
مشو دام ره آن جا جان سترده
کزین حرف و سخن بسیار تکرار
شنیده از زمانه آن ز رفتار
خدا را وا نهان دام دگر شو
که عنقا جان گزیده دل روانه
ز افکار و ز اعمال و ز دنیا
بجو درس خود آن را بر نشانه
بجو آن را میان مردمی که
بدادند درس و تاوانی بدین کار
که این دنیا فریب است گر بدانی
مشو راهش مشو دامش گرفتار
مشو نومید کان جان است بیدار
تو را خواهد رساند کوی جان یار
مشو اسباب آن دامی که دل نیست
ندارد او ز دل جامی که دل نیست
بشو ایمن مرو کان بر سر دار
که این دنیا بداده درس بسیار
مکن بر خود جفا این راه به اصرار
که خود کردی هر آن چه خواندی از کار
مشو غافل بداند کان چه آید
هر آن آید ز خویش آید ز افکار
ز افکار و ز اعمال تو آید
هر آنچه سوی تو از خود برآید
مرو راه کج افعال آن که دانه
زمانه پس بداده آن به لانه
که این دنیا بسازد دام و دانه
برای آنکه رانده دام خانه
مخور غصه مشو نومید از جان
که این دنیا سراب است رو به خانه
کرا دیدی که مانده در میانه
به جز او نیست در دنیا نشانه
مشو راهی که نایی بر نشانه
برو راهی که دارد دل نشانه
مخور مال کسی آن را ز افعال
که این خواهد بکاهد مالت از باد
مرو بر ساز اسباب کنایه
که این راه آید آن بر تو گلایه
کنایه گر زنی آید کنایه
ز خود آید همان آید به لانه
دلی را گر شکستی دست بستی
دل خود را شکستی دست بستی
مرو جانم مشو غافل ز دنیا
که دارد آن نشانه درس بسیار
مشو ایمن ز افکاری که آید
ز عقلت بهره بر بشناس دیگر
که این دامت اگر رانی به دیگر
که آن وامت دهند زان بار دیگر
که هر چه تو بکردی سوی دیگر
بگردد سوی خود از جای دیگر
زمانه می رساند بر تو نامه
بداده هر چه راندی بر تو جامه
جهنم را همین است این نشانه
ببینی گر بخوانی دام و دانه
که آن دانه که کشتی در میانه
همان را تو که برداشتی به لانه
مشو ایمن که این دنیا فریب است
بخورده هر که کرده دام و دانه
مشو غافل که دنیا را سراب است
مشو بر دام او کان چاره جان است
که این دام است فسون است و فسانه
که این رنگ است دام است و که دانه
زمانه بر نشانه جان و دانه
که عنقا را نباشد پیچ و دانه