برای دسترسی به وب سایت شاعر اینجا کلیک کنید
کارما چیست آیا حقیقت دارد؟ کارما یا بازتاب اعمال
انعکاس افکار نیات اعمال انسان به صورت محسوس و نامحسوس به او بازتاب دارد قانون عمل و عکس العمل در همه موارد دنیا جریان دارد. کسی از درون غوغای دیگری خبر ندارد آرامش هدیه ما به ماست آرامش داشتن به معنی نداشتن استرس نیست حس آرامش تنها در حالت درک جان بر دل انسان ریخته میشود استرس و نا آرامی نتیجه ندانستن و نشناختن خود و مسیر نادرست اتفاق می افتد قرار گرفتن در حالت منفی از هر نوع موجب جذب انرزی منفی و نتیجتا حال بد را در پی دارد بهشت و جهنم در زمین را هر کسی در دل خود می سازد خودت را پیدا کن
قضاوت کردن سخن چینی خراب کردن دیگران کنایه زدن به کسی که در راه جان قدم بر میدارد تاثیری جز تخریب خود ندارد
خواندن این قصیده میتونه به درک مطلب کمک کنه
کارما چیست ؟
چو گل بر خود عنایت شو تو ای یار //
بخوان شعر عراقی نظم بسیار //
مرو بر کام و رنگ دام دنیا //
که دنیا را نیارزد آن به اصرار
که روز وصل جانان خواهد آمد
براید بر شمایل آن به دیدار
که دنیا این مسیر کوته از ره
نیارزد بر کنایه دام بسیار
ز جان شادی طلب از جان بخندان
که دنیا را ز خامی بند بسیار
ز فطرت دل گشا جان را به دیده
بخوان از جان بخوان از آن به اغیار
به کوی می فروشان یمانی
بخوان بر دل به شب های گرفتار
به دل کوران دل سنگ خزانی
دعا گوی خزانیم آن به احرار
بر آن باشم که یابم راه جان را
ز جان یابم حقیقت را به ابرار
ز جان خوان بر حقیقت راه احسان
بخوان از جان دل بر آن به کردار
ز دل کوران که نایند راه حق را
پناه بر جان بریم بر کوی دلدار
که با حلقه شود باور به کردار
که دل را جان شود دل را که بیدار
بدین شعر تر شیرین جانی
چگونه جان نخوانی جان به احرار
بدینسان رو به سوی لایزالی
که دنیا را جفا کارند بسیار
ز دل کوران کج جنس زمینی
پناه بر جان شوم بر جان دل یار
که دنیا را زوال است راه دانی
بخواند جان جانان راه دیدار
که دنیا را سراب است آن چه رفتار
نخواهد دل که نامی را ز انظار
مشو بر کام خود تو ای زیانکار
که اینجا دل نکاهد جان که شد یار
که در دنیای افسون و فسانه
ندارد جز به یک نامی ز دلدار
که من بگذشتم از خود در میانه
ز انظار دل از جان آن به انظار
بخوان شعر عراقی درس بسیار
بخوان جان را کلام سبز ابرار
به دل مستان سبز جان بدیده
مجو آزار ره کز جان به احرار
کزین حرف و سخن بسیار تکرار
شنیده از زمانه آن که شد یار
خدا را وا نهان جان از نظر شو
که عنقا جان گزیده دل به دلدار
ز احساس و ز احسان و ز جانان
بجو درس دل از جان که پدیدار
بجو آن را میان مردمی که
بداده درس و تاوانی بدین کار
که این دنیا فریب است و که دانه
که هر چه کاری آن را شد گرفتار
مشو نومید کان جان است بیدار
تو را خواهد رساند کوی دلدار
مشو اسباب آن دامی که دل نیست
نخواند او ز دل جانی به احرار
بشو ایمن مرو کان بر سر دار
که این دنیا بداده درس بسیار
مکن بر خود جفا این ره به اصرار
که خود کردی هر آن چه خواندی از کار
مشو غافل که دانی از چه آید
هر آن آید ز خویش آید ز کردار
ز افکار و ز اعمالت بر آید
هر آنچه سوی تو از خود به تکرار
مرو راه کج و افعال فانی
زمانه پس بداده آن به اجبار
که این دنیا بسازد راه دانه
برای آنکه خواند دام بسیار
مشو غصه مشو نومید از جان
که دنیا را سراب است خواب بسیار
کرا دیدی که مانده در میانه
به جز او نیست جاوید آن پدیدار
مشو راهی که نایی بر نشانه
برو راهی که دارد دل به احرار
مخور مال کسی آن را ز افعال
که این خواهد بکاهد مالت از بار
مرو بر ساز اسباب کنایه
که این راه آید آن بر تو به کردار
کنایه گر زنی آید کنایه
ز خود آید همان آید به تکرار
دلی را گر شکستی دست بستی
دل خود را شکستی دست خود دار
مرو جانم مشو غافل که دنیا
که دارد آن نشانه درس بسیار
مشو ایمن ز افکاری که آید
ز عقلت بهره بر بشناس پندار
که این دامت اگر رانی به دیگر
که آن وامت دهند زان باز تکرار
که هر چه کردی از آیینه پس داد
بگردد سوی خود از نو به اجبار
زمانه می رساند بر تو نامه
بداده هر چه خواندی رسم بسیار
جهنم را زمین است این نشانه
بدانی گر بخوانی درس بسیار
که آن دانه که گشتی در میانه
همان با جزعیاتش شد به اجبار
مشو ایمن که دنیا را فریب است
بگشته هر که کرده دام بسیار
مشو غافل که دنیا را سراب است
مشو بر دام او کان چاره از یار
که این دام است فسون است و فسانه
که این رنگ است دام است و طلبکار
زمانه بر نشانه جان و دانه
هر آنکه پی برد آن راه احرار
مشو نومید دنیا را ز جان است
نیارزد غیر او راهی به آن یار
که دنیا را اساس دل فریبی ست
مشو بر دام او دل را چه شد یار