برکت و خوشی
برای خوندن خلاصه شهر برای آواز تصنیف به انتهای این صفحه بروید
خوش دلی با درک وحدت و تن واحده ایجاد میشود
درک وحدت به انسان این آگاهی را می دهد که در خدمت خلق و کمک به دیگران هیچ گونه معامله و انتظار پاداش و پاسخ وجود ندارد در این مسیر تنها وقتی فرد از خودگذشتگی می کند و در هماهنگی با هستی حرکت می کند به شادی و آرامش واقعی دست می یابد آگاه شدن از این حقیقت دلی سرشار از خوشی و قرار به انسان هدیه میدهد
برای دیدن مثنوی های بیشتر اینجا کلیک کنید
برکت و خوشی
آن که دنیا دام و ما بر ره کده //
سر بر آرم تا چه آید میکده //
دست ما خالی و راهی بس عظیم
تکیه بر خود نتوان زد رجیم
ای که گویی چیست دنیا را به کام
جان بود سرمایه ات این را بدان
گر بدانی زندگی راه دل است
از ره دنیا بگردانی کمس
خوش دلی ریشه بسی از جان بود
غیر آن وهم و توهم را بود
از حقیقت زندگی را طی بریم
نی که نالان رسم نادانان بریم
خوش دلی از دل بر آید بر نما
از دل آید نه ز اغیار آن خطا
آن که دل دارد خوشی خواهد چشید
نی به ظاهر زان که بر جانان لمید
برخوشی ران بهر دل بر سرخوشی
بر تو بادا زندگی با دل خوشی
آنکه ظلمی کرد و پیوندش ندید
آن درونش سخت و پیمانش ضعیف
تکیه بر مال و منال و بردگی
زان نیارد زندگی ارزندگی
خوش دل آن است که ببارد رحمتی
زین میان آسوده گردد خلوتی
آن به دید وحدت و بر اتحاد
انتخاب دل ز جان است بر زکات
او بیند مردمی از جنس خود
او بخواند بر کمی از صنع شرب
برای دسترسی به صفحه شاعر اینجا کلیک کنید
او بگیرد دست یاری مرحمت
او بخواند نام او بر مسالت
آنکه خواند از امید و معرفت
آن شده بر دل به راهی منفعت
آنکه درک وحدت او دارد به دل
آن بگیرد درس آزادی به حل
آنکه جان بیند به دل بر جان به پیش
آن همانست که نماند در کمیس
آنکه از ترس و کسالت می نهد دستی به پیش
او ندارد مسالت از جان خویش
یکدلی از درک جان آید پدید
نی ز خامی و سر و دنیای خویش
آنکه همسوی گرفتار است از آن
او ز جان آگاه و پیوند است ز جان
آنکه از داد و ستد خواند کسی
او همانست توقع می کند از بی کسی
زین معامل جان نیابد آن خسی
زانکه او خود را بخوانده بر کسی
آن که خوانده از دلش بر مسالت
آن خوشی آید برایش مرحمت
آنکه اهل درک وحدت یکدلی ست
او همیشه اهل فضل و دلبری ست
نه به وقت سر نیاز و ترس و خوف
بلکه در هر لحظه ای در فکر عرف
دل چو پروانه به راهش بر نسیم
زان چه خواهد غیر او نارد به جیم
آنکه جان را خواست دل را می سجود
زانکه جان را خواست دل را می سرود
آنکه می بینی به ظاهر خورد و تاخت
ره نخواهد برد آنان را شتاب
برای دسترسی به صفحه شاعر اینجا کلیک کنید
آن که او را ظاهرأ کام است شکار
او همانی ست که آید بر شکار
آن شکار خواند ز خود از آن نقاب
آن به کام است تا زمان انتصاب
ای که آرامش بخواهی بر دلت
بر تو بادا انتخاب اصلحت
بر تو بادا می فروشی بر نجیب
تا که آن آگه کنی راز نهیب
سر بنوش و نوش کن از آن شکیب
فکر جامی پر ز می کن بر حبیب
بر تو بادا آگهی دوری ز حزن
بر تو بادا آگهی دوری ز ترس
بر تو بادا آگهی از راه گنج
بر تو بادا آگهی از راز قنج
بر تو بادا آگهی و آن امید
بر تو بادا آگهی از راز مید
بر تو بادا دوری از هر نوع ستم
بر تو بادا اتحاد روز کم
بر تو بادا اتحاد و انسجام
زان بیابی از خوشی بر کام چند
بر تو بادا اتحاد روز خسب
تا شناسی راه خود از راه خسب
بر تو بادا آگهی از خود ز دل
زانکه شادی از همان جان است به دل
خلاصه شده مناسب آواز تصنیف
آن که دنیا دام و ما بر ره کده //
سر برارم تا چه آید میکده //
دست ما خالی و راهی بس عظیم
تکیه بر خود نتوان زد رجیم
ای که گویی زندگی باشد خسی
نیست گر خواهی شناسی زان بسی
خوش دلی از دل بر آید بر نما
از دل آید نه ز اغیار آن خطا
آن که دل دارد خوشی خواهد چشید
نی به ظاهر زان که بر جانان لمید
برخوشی ران بهر دل بر سرخوشی
بر تو بادا زندگی با دل خوشی
آنکه ظلمی کرد و پیوندش ندید
آن درونش سخت و پیمانش ضعیف
خوش دل آن است که ببارد رحمتی
زین میان آسوده گردد خلوتی
او بیند مردمی از جنس خود
او بخواند بر کمی از صنع شرب
آنکه درک وحدت او دارد به دل
آن بگیرد درس آزادی بحل
آنکه جان بیند به دل بر جان به پیش
آن همانست که نماند در کمیس
برای دسترسی به تصنیف های بیشتر اینجا کلیک کنید