شعری پیچیده و عاطفی که در آن با تأمل در عشق و رنجهای آن روبهرو میشویم. شعر رهایی از درد نوعی واکنش به تجربههای دردناک و پیچیدهای است که عاشق از آنها گذر میکند.این مسیر به دنیای درونی فرد و تکامل شخصیتی او میپردازد، جایی که ممکن است در ابتدا سخت و پیچیده به نظر برسد، اما در نهایت به نوعی رهایی و فهم عمیقتر از زندگی و عشق ختم میشود.
در این شعر، رنج و درد عشق به طور مکرر مطرح میشود و شاعر به این میاندیشد که شاید این رنجها، در نهایت باعث رسیدن به حقیقت یا درک عمیقتری از دنیای درون و عشق واقعی شود. در پایان شاعر به رهایی از این دردها و یافتن حقیقتی عمیقتر امیدوار است
رنگ باخته از عشق /
دلم از حکمت عشقش به درد آمد، هیاهو شد
چه غوغا شد دلم یارب به طوفانی دلم خو شد
عجب از زنگ پیمانه عجب از سنگ میخانه
ندانستم چه شد دل را که ویران گشت این خانه
دلم در خلوت عشقت شده همراز آغوشی
که دل در حسرت لعلت گرفتار به خاموشی
طبیبم سرزنش گر کرد نگردد دل که دیرینم
نمیدانی مگر دردم تو ای سودای شیرینم
پلیدی و بد دنیا ندارد بر دلم تاثیر
مگر جویای جان باشی که با او دل شود تطهیر
گیاهی تازه می روید، تنم خاکی و فرسوده
که شاید تا بیاسایم ز دست این دل خوشه
نشاید خستگی بر دل که دل دارد تو را واصل
نخواهد بستگی حاصل که جان دارم تو را قابل
عجب دنیای آغوشی نصیب ما هم آغوشی
دلم جان و دلش جان است عجب دنیای دلنوشی
دلم خواهد روم در چنگ و پیمانه
نشینم دور از دنیا، شوم در رقص دلخانه
بگفتم میشوم عاشق، در این دنیا دلم مدهوش
ندانستم که گردابی، چنین پیچد مرا از نوش
ندانستم که جانم را به آتش می زند در تن
ندانستم که این دریا به غوغا می برد دردم
که رسم عاشقی آید که شاید دل رها یابد
که گم گشته در این سودا بیابد ارزش خود را
که گر عاشق شدم بر دل، چه شد دل را معما شد
برای رفتن از دنیا دلی ساده محیا شد
بسازم کشتی از دل، نشاید غم ز طوفانش
بگردم گرد جانانم، شود رختم بر او شیدا