شعر گذر از کبر به سفری در دل و مسیر عبور از غرور و تکبر میپردازد. با تأمل در زندگی و انسانیت، این اثر به جستوجوی دل و یافتن راهی برای نزدیکی به عشق و درک عمیقتر از وجود انسان دعوت میکند.
گذر از کبر /
برخیز و جهان دل ما در برگیر
مشو مغرور که آن ره در، گیر
مکن ای آنکه به نامی مشهور
که سرانجام خزان است به زور
از ره دل بشنو، نی، به سران
زانکه راهی ست خطا این گذران
هر که آموخت شجاعت، ز شهی
آنکه نابود کند خود که تهی ست
همره عشق شو از دل بشنو
اگر از عشق نشانی ست گرو
مشو بر ناله که این محزون دل
دل خود را به تو خواند ای دل
هر که تازید و بنازید به کان
ببرد آخر و پیمانه کمان
راه سهل است مشو بر ره سر
کین تطاول بنشاند به در
ره رو جان که بیابد جانش
بشود همره جان از دل، پند
هر که پرداخت به خود از ره سر
بشکند آن به می، سرد نبرد
تا ببینیم سرانجام چه ساخت
زانکه تقدیر همان ست که بافت
ما که با عشق به تو ساز شدیم
ز چه رو بر تو نیامد قبول
مشو بر جبر که راهی ست عیان
آنکه پیوست به زنجیر خزان
مشو غافل که رهی کوتاه است
ز چه رو بند زمانی ز چه چند
مگر این دل چه بخواهد از تو
غیر ایام چنی از دل چند
سخت گیری تو و عهد به سست
نبرد بر سر وصل آن به نخست
آنکه بند از ره کبر است بلند
نشود بر سر محبوب سهند
آنچه سعی است به تو از دل شد
نشدت دل به دل آیی بر پند
مگر آنکه بشود تجربه ات
که بیابی ره دل را بر پند