مفهوم این شعر بیانگر قدرت درونی انسان برای خلق دنیای خود از طریق رویاها و آرزوهایش است. شاعر تأکید میکند که خداوند که همان جان و روح ماست، قدرت خلق و تحقق آرزوها را به ما عطا کرده است. این خلق تنها از دل و در لحظهای که دل به آن آرزو متصل میشود، ممکن است نه تکرار و نه از طریق عقل و محاسبات. انسان باید تنها به خداوند تکیه کند و او را از دل بخواهد زمانی که او را داشته باشیم، همه چیزهای لازم به طور طبیعی به سوی ما میآید. و محقق میشود
خلق آرزو /
ندانستم که این دریا مرا از خود برون راند
چه دانستم که این رویا به شوقی بر جنون سازد
نصیب دل همان است، آن که آن خواندی
هر آن خوانی، همان یابی، که آن جانی
دلا هوشدار چه می خوانی، چه می خواهی
که گردش بر تو می گردد، بر آنی که به دل خوانی
نصیحت گوش کن جانا، تو آن داری، که آن جانی
ز او بر خلق رویایت جهان داری، که جان داری
هر آن خواهی، همان یابی، به شرط بر رهایی
که گیر دام رویایتت ببندد راه دلخواهی
من آن ابریشمم از دل، ز جان دل را طلب کردم
چه دانستم که این دنیا مرا از دل سبب دارد
همان ره شد که دل بستم، ز رویایی تو را جستم
عجب از چرخشش دنیا، که عشقی بر همان بستم
بیا جانم به میخانه، که میخانه ز جان خانه
مشو بر دام رنگ سر، گذر کن شو به دلخانه
ز او، او را بخواه از دل، که جان داری خدا داری
که آن صد را به تو خواهد، چو صد داری نود داری
نگهدار دلت باشد که جان خانه ست و تو جانی
ز جان، جان را طلب کن کو، که صد چنبر برین دارد
الهی بر دلم افکن، که جان خواندی به ما راندی
چه باشد بر دلم از غیر، که تو خود آن نگهداری
برای دسترسی به شعرهای مشابه اینجا کلیک کنید
در تلگرام به ما بپیوندید