شعر پیمان جان با لحن عاشقانه، فلسفی و عارفانه سروده شده، حس آن چیزی میان درد، آگاهی، و پذیرش حقیقت عشق و دنیاست. گویی عاشق هم دلبسته است و هم آگاه از بازیهای دنیا. کسی که در جستوجوی دنیا باشد و حقیقت را نبیند، خودش را گم خواهد کرد. دید کل نگری آرامش و جز نگری پریشانی را در پی دارد. سختی ها زمانی دردناک می شوند که دیدگاه انسان محدود باشد
پیمان جان/
نشان از جان فرستم تا شوم مخمور این خانه
چو باشم با تو هم پیمان چه باک از قهر بیگانه
حدیثی بشنو از پیمان، بشو بر دل کمانخانه
چو دارم خلوتی با دل، چه غم از این کم نامه
غریبی من، نیازم عشق، تو میدانی که آبادم
ولیکن بر نمی خیزی نمیدانی مگر رازم
که افسون ست و افسانه، که دنیا گنج دلخانه
هر آنکه پی به جان برده، جهانش گرم پیمانه
من آن ویرانه بر عشقی، که دارد بر دلش مشکی
چو می داند که دنیا را، ندارد ارزش اشکی
دلم بر عهد این دنیا، نخواهد ساخت ویرانه
چو عهد دل بر آن خانه، که دارد جان به پیمانه
من آن روشن دلی هستم، که هست در این زمان انسان
تمام دلخوشی من، همین جان است و جان خواندن
که گر خواهی بگردی در پی دنیا و جز دیدن
بگردانی دلت را در پی اتلاف خود دیدن
که سختی و که رنج هستی آید، اگر کل را نبینی
چو هر دم می رسد دردی، در این دریای طوفانی
پیامی آشنایم ده، که با جانت ز جان خیزم
بگیرم منشا خوبی، شوم بر جان شیرینت
چو پیمانت به دل دارم چه غم از کم که جم دارم
نشینم بر لب جویی و پیمانت ز سر خوانم
هر آنکس یار شیرین دارد و پیمان جان دارد
نشیند بر دل و رویی و بیگانه حذر دارد
برای دسترسی به این سبک و قالب از شعر به دسته بینابین بروید
تلگرام با ما باش