چون الکترون از حرکت باز افتاد //
رقص من و تو از ره آن وا افتاد //
باقی زمن و تو چیست این جسم مکان //
جز جان که بماند همه را وا افتاد
گویند خلایق جهان است به کام
آن را بچشد وقت ظلام کان افتاد
جان را که ز جان بر دل ما جان جاری
جان را به نهان بر دل ما جان افتاد
ور شدی غره ز جان از بر خود
زان خبر دار شو آن جان که به انفاق افتاد
تو مکن جور و مشو غره ز سر
بر دلت جان بچشاند که ز جان سر افتاد
اتحادیست عظیم از چشمه
که زجان بر دل ما جان که جهانی افتاد
هر چه هست از رحمت و انفاق اوست
این جهان آمد به ما زان طمع خام افتاد
ما مجاز دنیا مجاز و جان ایاز
ما ز او هستی ز او جان هم که او جام افتاد
ما ز خویش ناییم به پیش از بهر جان
ما ز او هستی ز او جان هم که او آب افتاد
همچو تصویر که در آینه اوهام افتاد
هستی هم زین به تصور طمع خام افتاد
جان ز جان راز جهان بر دل خام جان افتاد
تا بخوانی به رهش دل صدف جان افتاد
نیستی ست آخر هر جزء جز او
گر که تقدیر کند از حرکت باز افتاد
زان ببر آن طمع خام و خیال کان همه هیچ
جان بخواهد عالمی از حرکت باز افتاد