شعر شماره 130 // چاره / کتاب مقدس هستی و درسهایش

باغبانی در گلستان چاره کرد //
چاره مخموری  دل را بکرد //

دلبر آمد سوی ما  با بند و ناز  //
گفت معذورم بدار  کان ما به  ناز  //

تا کجا  این بی وفایی  رنگ بو
ما  تو را  مرحم ز جان  ارژنگ  بو

نی خزان  جان  گنج  بو
بو که  آید نکته‌ ها بر  گنج بو

گفته ها  از سر برآمد  چشم رو
چشم ها را  تر کند زان شرم رو

آنکه از سر  دل فروشد بهر  سر
دل ندارد  آنکه سر  را  درد سر

آنکه جان ناید به دیده بر حضور
دل  نیابد بر کنار و  بر حضور

رو که ما  جان دیده ایم  انکار نیست
زانکه دل  اینجا ز جان  آگاه  زیست

عشقی که  نه تشنه ی تو باشد
آن یار کزو  نگفته  باشد

آن را که تهی بود کلامش
وان دل که نه هدیه ی تو باشد

آن را نبود  چنان که عشقی
ویران شده را  سبب نباشد

وان جان که جهان  ز جان بر ماست
جان را به دل  آن بهشت بر ماست

قصه ها  آن قصه ی شرم خدنگ
رنگها را  کرده  بر دل  آب و رنگ

رنگ ها بر این نهنگ  پیر چنگ
جنگ ها بر این دل  نرم پژنگ

او ندانست  پیر چنگ  دل پژنگ
او ندارد غصه ای  از آن  که رنگ

رنگ ها بر آن کسی رنگی بود
کان خودش هم دل به آن رنگی بود

ور نخواهد پیر دانا  دل خراش
می‌رهاند روی خود را  از فراش

از فراش و عرش دل  آن بزم رو
می‌نماید دل  بسوی جان وضو

راه و رسم  از  سر برد  دیرینه کوش
کان ندانست دل ز جانست  نرم پوش

قصه ی ما قصه ی جان  کان خداست
جانِ دل  جانِ خدا  کان جان  ماست

گرچه  آن  تعبیر رنگ  بر ما  نواخت
گر چه ما  را  بی نوا  او می‌شناخت

لیکن این مستی ی   راه  جان و عشق
در نمی گیرد که  او را  چوون نوشت

ما ز او  جان را  بدیدیم  روز و شب
نی که ما  زان را  وصالی بود طلب

ورنه  ما  را  کِی بود  راهی به جنگ
کان که جان بر دل  ز جان  راهی به چنگ

ما  ز دل، دل را طلب کردیم  و بس
ما  نخواهیم وصل  یاری  که  کمس

بی صدایی می نهیم بر حس چنگ
زانکه دُر باشد سترد  آن حس چنگ

گر  که اینسان بی صدایی می خرامانم به دل
می از آن جان بر دل است کان  است دل

می نوازد گاه و  بی گاه  جلوه اش
می خراماند به گلزار  از  می اش

خوش روی  ای میر من بر پیکرم
می رهاند جهل و می خواند ز جان بر پیکرم

قبله ی دل  قبله ی  جان دیدنی ست
جان به دل  این قصه ی  بی گله ایست

شکوه ها ناید  که دل  جان را  شناخت
وز جدایی ها  ندارد شکوه  کان جان را  خداست

اینکه گویند عشق را  پایان نواخت
نیک خوب  است  قصه ی  ما می نواخت

حرف دل  حرف پرند  دل  به ما
یک بود قبله  جهان  است  جان  ما

سجده بر جان می گذاریم  زان حضور
نی  برای  آنچه در  دنیا  عبور

زان  نمی بینم دگر  او را  که بود
اسم او کی؟  او؛  که و  آن را که بود؟!

آن تجلی  خدا بود  در زمین
مثل مخلوق دگر بود در کمین

زان نگوید دل کجا رفت و  کجا مست  از که بود
چون بدیدم مست دل  در رست جود

زان  مرا  بر تو  نخوانم  آن  سوال
زان  برو بر کام خود  آن بی جدال

دیده ی منت گذار بر سوی آن
زان ندارم دیگر  آن شوقی  به آن

بهتر آن باشد  نیابیم  بر وصال
آن به  اجسام و  رها  از آن خصال

راه ما راه ستوده  جان ما
دید ما  دید به وحدت  جان ما

دیده را  دید خدابین  بایدت
تا که جان  باور کنی  چوون  آیدت

دل نخواهد دیگر  آن یار سراب
دل نخواهد دیگر  آن یاری که خواب

دل نخواهد دیگر  آن یار عتاب
وانکه رعنا را  برآمد دو طناب

دل نخواهد کوششی بر این کتاب
دل نخواهد جوششی از جنس ناب

گر بدانستم که  این رنگ است و خواب
ره بدان چه  برده  بودم  از  نقاب

دل که هرگز  راه بر بازی  نتاخت
اینک  از جان  دیده را  می ساخت  باز

کان  نبود  آگه  ز راز  این کتاب
زان نبود  دل  در پی وابستگی  این کتاب

آن چه بود  جان را  وصال  یار خوب
کان هدف  بر اجتماع  یار خوب

جان به دل  احساس کافی  را که بود
دل  زجانش در پی  جانی  که بود

آنکه دل داده  بخوانده بر حساب
زانکه جان یابی بخوانی بر کتاب

دیگر  از کس دل  نرنجد  زان کتاب
زانکه  دنیا را  ز هستی بر کتاب

زانکه دارد  این کتاب زندگی
درس های بی شمار زندگی

زان بشد تا ره شناسیم  از حباب
تا ز جان دیده  گشاییم  از کتاب

زان بشد رفتن  سر مسکن شتاب
زانکه  تا  آن را  چه  آید  از کتاب

زندگی و درس هایش نوش کن
زان بدان  جانت بیاب و  نوش کن

غصه بر دل  راه نیست  جانت بیاب
گر روی بر جان  نیابی بر عذاب

زانکه بر دیده نیابی جز به جان
اتحاد جان ببینی  بر  نجات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تماس بگیرید!

5041721059320375

درصورت تمایل برای حمایت و استفاده کاری و قانونی از اشعار، لطفا بعد از هماهنگی با شاعر (Elahemouten@) خرید کنید.

سفارش شعر

برای سفارش انواع شعر به صورت اختصاصی و همکاری لطفا فرم زیر را پر کنید!