هان مشو جور به اغیار و حبیب //
جان بتابد به دلت یک شبه بر کوی حبیب //
بهتر آنست بتابی چو که ماه //
ورنه این ره به چه ارزد که نیابی به حبیب
گفتنی ها گفته شد سر وا رهان
کان نیابی گرد دنیا چون حبیب
دل بدادن بهر دنیا دام راه
دل بکن از هر چه داری آن رقیب
این همه رنگ تعلق در زمین
چون طنابی پای تو بسته نهیب
کین تجمل در زمین ناید به کام
بر کف آرد انتها راهت ضعیف
ور بگردی آشنا دل با حبیب
دل بگردد فارغ از جور رقیب
دل به صحرا از چه رو خواندی چنین
بهتر آن باشد که خوانی آن حبیب
هر چه داری این امانت در زمین
راه ما بر جان بود نامش حبیب
این امانت را که باید وا نهی
بهتر آن باشد که آسان با حبیب
این تعلق دام راه است این بدان
هان به هوشیاری در این دام از رقیب
این جهان فعل است و ما آن منحنی
بهتر آن باشد بخوانی آن حبیب
برای دسترسی به غزل های بیشتر اینجا کلیک کنید