شعر شماره 189 // تصنیف ترانه // گذر

گفته بوده ست چه خواهد شدنت  زان سفری  //
گفته بوده ست نشاید شدنت رهگذری  //

گفته بوده ست  بوقت سفری  //
برود جان ز پی جان سفری  //

گفته بوده ست  بشر را  گذری  //
گفته ها را به دلت برده  بُدی از گهری

دام سخت است مهل تا ببرد
تکیه بر دام مکن چون گذرد رهگذری

ور به شادی و ترنم گذرد  رهگذری
ور به زاری و زغم زان  گذرد رهگذری

خود جفا کردی به خود از  دگری
خود بدیدی که جهان را  گذری

دل ز جان گو و حدیثش سر کن
کان نباشد وطنی جز وطنش در برگیر

تیغ بر خانه مزن خانه ی جای دگر است
زانکه دل خانه ی جان است ز جای دگر است

دام سخت است خدا را نظری
تکیه بر بار خزان را نشود زان سفری

قصه ها میگذرد  جان به جای
بس که شرمنده شوی زان به خزان

بر تو آید ز خودت روز سخت سفری
تا که خواند آگهی را ز دلت زان گهری

سوی جان خواهی شتافت روز خوب از سفری
روز دل دولت وقت سحری در سفری

جان ز دل خوانی به دیدار دل از رهگذری
فصل بیداری دل  جان به بری  در سفری

دولت وصل ز دیدار دل آن را ثمری
زانکه جان است به دل  جان به بری

کام دل از جان میسر میشود جان به بری
کام دل از جان مقدر شده است  آن ز سری

تکیه بر دنیا و دامش مکن آن را گذری
جان خود را بطلب زان که نیارزد سفری

نکته سر بسته بگفتیم ز جان  آگه شوی
دیگر آن را خود بدانی جان بخواهی یا دری

دل تو  زینت کن ز جان  جان به بری
دل ز جان آگاه کن در سفری جان به بری

قصه ها میگذرد؛ چون گذرد در گذری
لیک آن بی هنری  گوشه ی بازار بری

بر تو باد زان به درک  وحدت از راز دلت
زانکه دنیا دام راه از سفری رهگذری

جمله ها آیند و رفتند برقرار
لیک دانی چیست جان  زان ز سری

گفته سربسته بگفتیم با شکیب
لیک دانی چیست  آن سر  اکبری

بر تو بادا  جان به  کام دل نصیب
زانکه  دلها  را  بخوابند بر نهیب

دل ز جان بیدار کن کین جان یکی
ره شناسی کان جهان از دل یکی

خوش براسا کین جهان از جان قرار
نکته ها ی درس نوش از سفری کان گذری

درس دل درس عقوبت با بدان
درس دنیای دنی  از سفری در گذری

نکته ها سربسته گفتیم با شکیب
تا که راه خود بیابی زین نجیب

دیگر آن راه خودت باشد ز آن
تا چه رانی زان به خود چون گذری

بر تو بادا  جان دل  آن ناجی ات
زانکه جانش  زان بسازد  حامی ات

از دل آمد تا که خوانیم زان سری
تا چه خواهی تو ز جانت آن سری

پی بری  از آن خطرها در گذر
آن به دل اندازد از جان بر نظر

درس دل فصل محبت بی دلیل
کان ز جانست اتحاد است راز نیل

درس دنیای چموش  اندر گذار
درس دل؛ درس فنای  فی الگذار

بر تو بادا  درس  خوب  زندگی
تا که ناید سوی دل  شرمندگی

زان بدینسان دل ز دنیای گذر
سر سپرده  دل گذاریم  از گذر

بر تو بادا  آن شفای منزلت
زان که دانی  زان گذر را در سفر

بر تو بادا جان  شناس راه او
تا که جان یابی به دل در راه او

بر تو بادا آن شناخت معرفت
زان وفای دل بود از معرفت

تکیه بر ایام چون سهو است و خواب
می سراید دل ز جان از هست ناب

بر تو بادا  آن شناس معرفت
تا که جان یابی ز راهی مرتبت

آنکه دل را رخ نماید زشت خویش
آن ز خود خواند زخود آید به پیش

کبر و ناز خود بخواندی بر جهان
بر تو بادا جان که درسی را ز جان

جمله اعضا ی همان یک پیکریم
بر تو بادا  دل کبیری  یک دلیم

اتحاد دل بگرداند خزان  دل را  سری
انتخاب دیگری ناید به دل  جان را سری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تماس بگیرید!

5041721059320375

درصورت تمایل برای حمایت و استفاده کاری و قانونی از اشعار، لطفا بعد از هماهنگی با شاعر (Elahemouten@) خرید کنید.

سفارش شعر

برای سفارش انواع شعر به صورت اختصاصی و همکاری لطفا فرم زیر را پر کنید!