ما را دلی تپیده از جنس او هویدا //
هر دم ز جان او ما این خانه را هویدا //
ما آن دلی ز رویا از عشق دل مصفا //
با عشق جان به دلها هستیم ما هویدا //
آن جان خود بخوانده بر دل به ما که دریا
با او غمی نداریم جان است دل هویدا
بر جان دل سپاریم بر خام نامه خوانده
جانها به دل ببینی بر گردن آن هویدا
ما را دلی که پیدا زان جان که دل تپیده
ما خود ز خود رمیده بر جان دل هویدا
گر خود نمی پرستی ساقی بریزد از جان
خود را چه کارت آید زان بوسه ای هویدا
جان را به دل به سویش ساقی به ما توان زد
کز دامنش بخواندیم آن منظر هویدا
جانم بریخت ساقی جانی به دل تپیده
آن دل امان ما شد آن جان به دل هویدا
بی آن چه چاره داری دل را کجا گذاری
خامی که شد مهیا آنِ دلش هویدا
ما را ز روی ماهت پرهیز نیست چاره
بر ما مباد روزی دل را جفا هویدا
جان را بخوان ز جامش گامی بزن به راهش
جان را شود که چاره زان جان دل هویدا
جانا بخوان ز خانه زان لطف خانه جانه
جانی دوباره پیدا بر جان ما هویدا
دریا دلی امان است جان را بخوان به خانه
آن دل امان ما شد این خانه را هويدا
ما و جهان و مویی ما و جهان و دیده
بر پیکرم بیفشان جانی ز جان هویدا
با ما نشین و پیمای از قهر دل حذر کن
جان را که چاره سازد جان را بخوان هویدا
برما بیا به پا کن جانی که دل گزیده
از روی خوب ماهت جان را تو کن هویدا