هیچ است کران آخر هر چیز خزان //
تو مکن هول که هیچ است کران //
از کران تا به کران عالم هیچی ست بدان //
نشود راه که آخر سر جان است کران //
از ازل تا به ابد جان بشود مایه ی تو
نرود بر سر اسباب امل جامه ی تو
قرعه ی دل به تو افتاد ببردی سر هیچ
و نکردی دل و آباد ببردی سر هیچ
نکته ای سر بسته خواندش بر دلت
تا معما حل کنی جان را بیابی پیکرش
نی خزان آبادی است جان از جهان
راز را باید که پیدا می شدی از بهر جان
دوره ی جهل و جهالت را گذشت
نوبت کشف جهان و عافیت
بگذر از دنیای دون و مکنتت
بشکن این تابوی جبر و خلوتت
ما به هم تابیده ایم جان زیسته
ما به هم آمیخته ایم جان بیخته
ما جهانیم جان امانیم جان ما
ما ز اوییم راه اوییم جان ما
قبله ی دل قبله ی ما راز جان
قبله ی بی قبله گی آنِ نهان
پی مگرد بر دور خود این گرد سرد
رو به جانت پی ببر این فهم مرد
درد دوران زان بکاهد کام تو
رو بگردان سوی یزدان جان تو
جان ما و جان ما را جان ما
این امان است این امانست جان ما
نکته ی سربسته شد رازش عیان
پی ببر زان راه دُر راهی ز جان
زندگی دام است و دنیا میکده
طی ز می بر جان بخواه زان میکده
سینه ها بشکافد از جورت به خویش
هان بیاندیش سوی کی آیی به پیش
هر چه کردی بر دلت از خود به خود
نیست دامی غیر خود از خود به خود
بر تو بادا انتخاب اصلحت
انتخاب توست دانی مصلحت
سر نکن بر دام دنیای عجوز
این هیاهو بهر هیچ است لایجوز
از سر صبح تا غروب دنبال نان
لحظه ای هم فکر خود کن بهر جان
این جهان فعل است و دنیا دام هیچ
سوی ما آید ز ما آن راه پیچ
سر مکن بر دام دنیای ضجیج
زانکه دنیا خانه ای از جنس هیچ
نکته ها گفتیم و بگذشتیم ز آن
دیگر آن را خود بدانی او و هیچ