شعر شماره 281 // غزل // مرهم نشد دستت

غزل مرهم نشد دستت  بازتابی از دردهای عاشقانه   داستانی از عشق بی پایان دو عاشق  که موانعی  باعث  فاصله بین آنهاست

مرهم نشد دستت

ز جور  این جفا هر دم دلم خون شد
ندانستی مگر دردم  چه شد معنی نشد دستم؟

وفا  از من چه می جویی  مگر غیرش  ثنا گفتم
که بشکستی دلم بی غم  ندانستی که دل مستم؟

من  آن دل پیشه مرهم  من  آن پیوسته  از جانم
جفا کردی و دل بردی  چه گویی باز  از  زخمم؟

دلم را  بر زمین  افکندی  و  بر خود  جفا گشتی
چه می گویی که بد عهدم  مگر سهمم شدی بر دم؟

ز اوج مستی هستی نشینم ره به سرمستی
دعا گوی تو می مانم  اگر شمعی  اگر شبنم

برای خواندن غزل های بیشتر این شاعر به دسته بندی غزلها مراجعه کنید

تلگرام کانال ما 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تماس بگیرید!

5041721059320375

درصورت تمایل برای حمایت و استفاده کاری و قانونی از اشعار، لطفا بعد از هماهنگی با شاعر (Elahemouten@) خرید کنید.

سفارش شعر

برای سفارش انواع شعر به صورت اختصاصی و همکاری لطفا فرم زیر را پر کنید!