دل دیوانه شد از دست جفا پیشه که بر بست که بر بست//
تا بوده همین بوده و بودست همی بست که بر بست //
وان یار رها کرده ما پیش رهی بود //
یارش سفری بود که یادش دل ما بست که جان بست //
هاتف تو مکن شکوه که گر شعر بدین است
عاقل نبرد راه که این شیوه گری بست که به خود بست
آن خاطر بیداد که ما را نظری بود
آیا چه بنا خواست که ما را به جفا بست که خود بست
بیداد غریبان همه لطف است و تنعم
از ما نتوان رفت که دل را به وفا بست که خوش بست